ستاره*

ساخت وبلاگ

ستاره از اون آدم‌هایی بود که هر روز یه سر و وضع برا خودش درست می‌کنه. سر و وضع‌های عجیب و غریب. حجاب اصلا براش تعریف نشده بود. نه خودش مذهبی بود و نه خانواده‌ش.

دبیرستان که بودیم، عاشق شد. عاشق یکی از کارمندای مدرسه. اتفاقا آدم خوبی هم بود. واقعا آدم خوبی بود. ولی شدنی نبود. خودش اینو بهتر از هر کسی می‌دونست. اما مگه کاری می‌تونست بکنه؟ مگه می‌تونست با احساسش بجنگه؟

شبیهش شد. مذهبی شد. نمازخون شد. چادری شد.

کار ما هم شده بود این که هروقت اونو دیدیم، براش خبر ببریم. «امروز اومده‌ها!» ، «داشت با فلانی حرف می‌زد!» ، «عصبانی شده بود» و ...

این همه علاقه برام باورپذیر نبود. فکرش رو هم نمی‌کردم که مسئله این‌قدر برای ستاره جدی باشه.

سال سوم دبیرستان بودیم که اون اردواج کرد. ستاره به هم ریخت. اما چه کاری از دستش ساخته بود؟

فکر کردم: شدنی که نبود، این‌جوری حداقل کم‌کم فراموش می‌شه. شاید ستاره هم بشه ستاره‌ی قبلی. 

اما ستاره دیگه عوض نشد. مذهبی موند، نمازخون موند، چادری موند:)

ستاره ازدواج کرده. الان شاید سه سالی شده باشه. با یه آدم خوب. شبیه ستاره‌ی جدید... و خوشبخته:)


+ می‌خوام بگم همین نشدنی‌ها هم ممکنه یه تاثیراتی رومون بذارن که تا آخر عمر از بین نرن. تاثیرات خوب، تاثیرات مهم. شاید باعث بشن پیدا کنیم خودمون رو. خود واقعی‌مون رو. شاید بستگی داره به این که حس ما دقیقا چی باشه و چقدر عمیق باشه.

+ شاید یه روز از تاثیراتِ سایه نوشتم.

* ستاره اسم واقعیش نیست.

یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 16 ارديبهشت 1398 ساعت: 7:54