فردا

ساخت وبلاگ

می دونی؟ درستش این بود که الان در حال پهن کردن سفره ی شام تو خونه ی مادربزرگم باشیم. بعد مامان بهم بگه بعد از شام سریع برو بخواب که فردا صبح کلی کار داریم. ولی من از شدت ذوق و شوق و اضطراب تا ساعت 3 بیدار باشم و به فردا فکر کنم و یک عالمه در موردش حرف بزنم.

اما عوضش تنها نشستم تو خونه و دارم سعی می کنم یه جوری خودم رو سرگرم کنم و با وجود همه ی تلاشم کنترل اشک هام رو ندارم. مامان اینا ظهر رفتن شهرستان چون مادربزرگم حال خوشی نداره و من هم عوض برنامه ریزی برای فردا تو فکر امضا گرفتن از این استاد و قانع کردن اون یکی استاد و تمدید کردن پروژه و هزار تا چیز دیگه م.

یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 4:36