خواب شیرین

ساخت وبلاگ

امروز صبح بعد از مدت ها یه خواب خوب دیدم. از ان خواب هایی که آدم هی دلش می خواد بیدار نشه و بقیه ش رو ببینه. اما متاسفانه با sms تبلیغاتی «همایش استاد جاوید، سلطان حافظه» بیدار شدم!

خواب می دیدم  برگشتم به چند سال قبل.  به هر کس می خواستم توضیح بدم که از کجا اومدم، می گفتم 6 سال به عقب برگشتم ولی بعد متوجه شدم برگشتم به زمانی که سوم راهنمایی بودم(یعنی 9 سال قبل). با این وجود محمدمتین 7 سال هم تو خوابم بود و داشت آماده می شد که بره کلاس تکواندو. منم همین جوری که نشسته بودم و داشتم نگاهش می کردم، به مامانم گفتم:«بعد از این که کمربند سبزشو گرفت، میگه دیگه نمیرم. حیف!» بعد مامانم تعجب کرد. تازه اونجا بود که فهمیدم چیز هایی رو می دونم که بقیه نمی دونن. بعد شروع کردم تند تند یه سری چیز ها که احساس می کردم خیلی مهمه رو بهشون گفتن. مثلا این که اگه می خواید خونه رو دوباره بسازید دست فلان سازنده ندید و تخلفاتش رو یکی یکی گفتم.

تو خواب، بیشتر از هر چیز فکرم درگیر تصمیم هایی بود که برا زندگیم گرفتم و داشتم فک می کردم که می تونم تصمیم های دیگه ای بگیرم.

نمی دونم چقدر طول کشید تا مامان و بابام باور کنن دارم راست میگم و واقعا از آینده خبر دارم، اما یادمه مامانم ازم پرسید کدوم دانشگاه قراره قبول بشی و رشته ت قراره چی باشه.گفتم کامپیوتر شریف.

بعد پرسید حالا کدوم دبیرستان ثبت نامت کنیم؟ این قسمت از خوابم خیلی عجیب بود. چون دل خوشی از دبیرستانم نداشتم، فکر می کردم باید بگم هر جایی به جز فلان دبیرستان(که رفتم)، اما بعد رفتم تو این فکر که «هر جایی به جز فلان دبیرستان» هم نتیجه ش میشه کامپیوتر شریف؟ یا اصلا می خوام که بشه؟ حتی به این که باز هم می خوام برم ریاضی فیزیک بخونم یا قراره رشته ی تجربی رو انتخاب کنم هم شک کردم. فکر می کنم تو همین تفکرات غرق بودم ک اون sms تبلیغاتی اومد و بعدش هم هر چی سعی کردم بخوابم و ادامه ش رو ببینم نشد!

+ خلاصه این که تو خواب هم همین قدر درگیرم که تو بیداری!

+ حالا نمیشه یه بار هم همین جوری یه سفر به آینده داشته باشم و خیالم بابت همه چی راحت بشه؟

یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : شیرین, نویسنده : 5elak737 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 4:36