یه خسته ی خیلی خسته

ساخت وبلاگ

خسته م. یه جور بدی خسته م. نه که کوه کنده باشم...نه.خستگیم اصلا جسمی نیست. مونده تو تنم و هر کاری می کنم در نمیره. نه با گشتن تو خیابون ها، نه با خوابیدن، نه با غرق شدن تو کتاب های داستان و نه با خریدن مانتو و گوشی و...

 یه کاری رو باید به سرانجام برسونم ولی هیچ انرژی ای برام نمونده. مطلقا هیچی. ته مونده هاش هم ته کشیده. اعصابم دیگه نمی کشه که این مسیر رو ادامه بدم. هیچ مشوقی هم برای ادامه دادن ندارم. برعکس، تا دل تون بخواد دلیل وجود داره که دست بکشم. دلایل منطقی و احساسی و دلی.

اما دلم هم نمی خواد این خستگی منو از زندگی عادی دور کنه. احساس می کنم زندگیم به اندازه ی کافی از اون چیزی که باید باشه دور هست. به اندازه ی کافی به خودم «زندگی کردن» بدهکار هستم، چرا باید بیشترش کنم؟

تک تک کار های روزمره برام تبدیل به چالش های غیرقابل حل شده:

هر چی دلم می خواد بخورم و برا خودم محدودیتی ایجاد نکنم، یا مثل روزهای عادی تا حدی مراعات کنم؟

هر چی دوست داشتم و دلم خواست بخرم بلکه چند روز ذوق داشته باشم یا طبق معمول به فکر پس انداز و ولخرجی نکردن باشم؟

هی کتاب بخونم و خودم رو تو خیالات غرق کنم تا کمتر فکر کنم، یا تمومش کنم این فرار مسخره رو و به دنیای عادی برگردم؟

تو خونه بمونم و تا می تونم بخوابم، یا پاشم برم دانشگاه و ساعت ها زل بزنم به چند خط کد و هیچی نفهمم؟

فیلم ببینم و صرفا وقت بگذرونم یا دنبال انجام دادن یه کار مفید باشم؟

حرف بزنم و به همه بگم چم شده تا سوال های عجیب شون اذیتم نکنه، یا باز به نگفتن ادامه بدم و به فکر آبروی یه آدم باشم؟

و ...

سخت شده. همه چیز سخت شده. جواب دادن به سوال های بالا و یه عالمه سوال دیگه، ازم برنمیاد. تصمیم گرفتن حتی برای مسائل خیلی کوچیک از توانم خارجه. گیر کردم و هیچ کاری نمی تونم بکنم. هیچ کاری از دستم برنمیاد و دارم عذاب می کشم.

+ خسته شدم از این مطالب غمناک و بی محتوایی که میام می نویسم. ولی خب اگه ننویسم چی کار کنم؟

یه خسته ی خیلی خسته...
ما را در سایت یه خسته ی خیلی خسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5elak737 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 4:36